معنی خود آزاری

حل جدول

خود آزاری

نوعی بیماری روانی

لغت نامه دهخدا

آزاری

آزاری. (ص نسبی) آزارنده. زننده:
سخن در نامه آزاری چنان بود
که خون از حرفهای او چکان بود.
(ویس و رامین).

آزاری. (حامص) تألم. تأثر. توجع. رنج. الم:
ابی آنکه بد هیچ بیماریی
نه از دردها هیچ آزاریی.
فردوسی.


خلق آزاری

خلق آزاری. [خ َ] (حامص مرکب) مردم آزاری. (ناظم الاطباء).


حریف آزاری

حریف آزاری. [ح َ] (حامص مرکب) چگونگی و عمل حریف آزار.


دل آزاری

دل آزاری. [دِ] (حامص مرکب) دلازاری. حالت و چگونگی دل آزار. آزرده دلی. آزرده خاطری:
روی زرد و دو رخ دو رود روان
ازروان زاری و دل آزاری.
؟ (از ترجمان البلاغه ٔ رادویانی).
زود بیند ز تو دل آزاری
هرکه یابد ز تو تن آسانی.
مسعودسعد.
نیست بر ناخن ما نقش دل آزاری مور
هرچه داریم به لخت جگر خود داریم.
صائب.
|| ستمگری. بی رحمی. رجوع به دل آزار شود.


مردم آزاری

مردم آزاری. [م َ دُ](حامص مرکب) ستمگری. اذیت. عمل مردم آزار:
مردمی کرد در جهانداری
مردمی به ز مردم آزاری.
نظامی.
بود کارش همه ستمکاری
بی وفائی و مردم آزاری.
نظامی.
به چه کار آیدت جهانداری.
مردنت به که مردم آزاری.
سعدی.
چگونه شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم.
سعدی.
قحبه ٔ پیر از نابکاری چکند که توبه نکند و شحنه ٔ معزول از مردم آزاری.(گلستان).
- مردم آزاری کردن، به خلایق ضرر رساندن:
می بخور منبربسوزان آتش اندر خرقه زن
ساکن میخانه باش و مردم آزاری مکن.
همای اصفهانی(از امثال و حکم ج 4 ص 1767).

فرهنگ فارسی هوشیار

مردم آزاری

اذیت مردم ستمگری ظلم: من از بازوی خود دارم بسی شکر که زور مردم آزاری ندارم. (حافظ)


آزاری

آزارنده، زننده


کم آزاری

عدم اذیت بی آزاری.


گوش آزاری

آزار رسانیدن بگوش.


خدا آزاری

عمل خدا آزار ارتکاب اعمال ناپسند.


خدای آزاری

عمل خدا آزار ارتکاب اعمال ناپسند.

گویش مازندرانی

آزاری

غشی به تصور عوام جن زده، فرد آزار رسان، نوعی نفرین

واژه پیشنهادی

ضعیف آزاری

عاجز کُشی

معادل ابجد

خود آزاری

829

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری